دوشنبه ۲۱ بهمن ۹۸ | ۱۱:۰۱ ۱,۵۵۱ بازديد
اگرچه فیلم Uncut Gems (الماسهای نخراشیده؟) یک فیلم سینمایی خوشساخت و بسیار جذاب است، با عدم استفاده از پتانسیل موضوع برای رسیدن به مفهومی انسانی و درخور، نشان میدهد که در هدفگذاری بلندپروازی بلد نیست و به همان چیزی که در دسترسش قرار دارد، بسنده میکند. فیلم Uncut Gems دقیقا به همین دلیل با وجود کیفیتی که دارد، در لیست فیلمهای برتر سال قرار نمیگیرد. در ادامه با نقد و بررسی فیلم Uncut Gems همراه بروزخبر باشید.
اگرچه فیلم میکوشد تا با خلق یک فضای شهری بیبدیل برای روایت داستان خود، مقدمات لازم برای پذیرش قصه از نظر زمان و مکان را فراهم آورد، فیلمنامه برای ادامهی روایت به چیزی بیشتر از آن نیاز دارد. در این شرایط، فیلمساز تلاش میکند تا با خلق شخصیتهای قابل درک، این ضعف واضح در فیلمنامه را به شکلی پوشش دهد تا بتواند حرفهای خود را بزند. در عینحال که شخصیت اصلی قصه با بازی استثنایی وپرهیاهوی «آدام سندلر» (Adam Sandler) به هدف خود یعنی تبدیل شدن به هستهی اصلی قصه و روند داستان میرسد، ضعف او در شکلدادن به یک شخصیت کامل و فراگیر در سکانسهای پر تنش احساس میشود و فیلمنامه را نیز همزمان تحت تاثیر قرار میدهد.
سندلر در عین حال موفق میشود خود را کاملا به فیلم تحمیل کند و فضا را در تسلط کامل خود در بیاورد. آنچنان که فیلمنامه ایجاب میکند، شخصیت «هاوارد رتنر» قصه را با خود پیش میبرد و در ایجاد فراز و نشیبهای آن نیز به صورت مستقیم درگیر میشود. بخش اعظم قصهی فیلم به تصمیمات هاوارد در طول آن وابسته است و به فراخور آنها تغییر میکند. هاوارد در عین حال که از خود یک چهرهی کاملا هوشمند، مسلط بر فضا، جاهطلب و البته حریص خلق میکند، در حادثهها عملکردی هوشمندانه از خود برجای میگذارد. این شخصیت موفق میشود در عین حال که یک انسان کاملا غرق در مادیات است، گهگاه بیننده را به همذاتپنداری وا میدارد و واکنشهای احساسی را از او طلب میکند.
اما شخصیت هاوارد تا جایی که به عنوان یک یهودیِ مالاندوز شناخته نشده، تنها یک انسانِ فرصتطلب محسوب میشود. جزئیات فیلمنامه کاری میکند که این شخصیت ابعاد دیگری یافته و البته به جای خارج شدن از کلیشههای مرسوم شخصیتپردازی، به آنها نزدیک شود. تبدیل شدن هاوارد به یک تیپ آدم مشخص که در مراودات خود بسیار ریاکارانه و دغلبازانه ظاهر میشود، اتفاقی است که در فیلمنامه میافتد، اما بازی پرجزئیات و پرتنش آدام سندلر مانع از تکامل آن در بطن فیلم میشود. نوعی عدم هماهنگیِ نجاتدهنده که در واقع نشاندهندهی فروپاشی فیلم از درون و حفظ ظاهری است که کاملا چشمان بیننده را به روی ایرادات اساسی فیلم میبندد.
فیلم دارای سبک و استایل مشخصی است که فضای پرتنش و پرهیاهویی را خلق میکند. عنصر «صدا» نقشی اساسی در به وجود آمدن این فضا و شکلگیری این استایل خاص ایفا کرده است. در فیلم شما صداهای بسیاری میشنوید که اتفاقا گاهی قابل تفکیک هم نیستند. شما باید به شنیدن دیالوگهای هاوارد در میان صدای بسیار محیط، ماشینها، آدمها و هیاهوی دیگر عادت کنید و هیچ چارهای جز این نیست. تصاویر فیلم هم کم از این ندارند و دوربین یک نوع آشفتگی کنترل شده و به نظم آورده شده را ضبط کرده و نشان میدهد که با این فضا در تناسب و هماهنگی کامل است. هارمونی سبک بازی آدام سندلر، فضای ناآرامی که حضور رنگینپوستان در فیلم میسازد و خلق شخصیتهای مزدور دیگر در دل داستان، با این فضای پرهیاهو هم از جمله نکات مثبتی است که فیلم را کاملا تحت تاثیر خود قرار داده است. انتخاب سبک موسیقی متناسب با زمان داستان فیلم هم قطعهی تکمیلکنندهی پازل فضاسازی داستان است. نویز، آمبیانس و سازهای الکتریکی که صدای آنها همواره به گوش میرسد و با صدای پسزمینه تلفیق میشود و گاه و بیگاه ریتم عوض میکند، یک هماهنگی عجیب و افسارگسیخته با روند داستان و شخصیتهای فیلم دارد.
اگرچه این استایل ساخته شده در یک سوم ابتدایی فیلم به خوبی مورد استفاده قرار میگیرد، در ادامه کمکم به عنصری اضافی نزدیک میشود که بیش از هر چیز تحمیل شده بودن آن را میرساند. پرداختِ متظاهرانه و نامتناسب سکانسهای میانی فیلم با این استایل، با متن منافاتی عجیب دارد که باز هم توسط بازی هنرمندانهی آدام سندلر کنترل میشود. سندلر در طول فیلم، بارها آن را از نابودی کامل نجات میدهد و توپ را به زمین بازی برمیگرداند تا حداقل روند داستان قابل پیگیری باشد. درست است که در سکانسهایی مثل ربوده شدن هاوارد، مهمانی با حضورِ ویکاند (The Weekend) و… این استایل جواب میدهد، در سکانسی مثل مزایده چندان محلی از اعراب ندارد.
به هر ترتیب داستان فیلم Uncut Gems ادامه مییابد تا به فصل درخشان شرطبندی پایان فیلم برسد. زمانی که روایت، کارگردانی و بازی بازیگران در یک راستا به کمک فیلم میآیند و دست کم آن را از یک اثر متظاهر به یک فیلمِ قدرتمند تبدیل میکنند که میتواند برای دقایقی نسبتا طولانی نفس را در سینهی بیننده حبس کند و او را میخکوب در لبهی صندلی خود نگه دارد. فیلمنامه با هوشمندی خاصی با استفاده از جزئیاتی ظریف به خواستهی خود میرسد، کارگردان با خلق یک فضای عجیب و استادانه تنش و تعلیق فیلم را چند برابر میکند و آدام سندلر با بازی خود شخصیت هاوارد را به یک بلوغ احساسی و منطقی میرساند که تا کنون از او بعید دانسته شده است.
در همین حال، فیلم با تدوین حساب شده و با نبوغی مثال زدنی، در رفت و برگشتهای اساسی بین فروشگاه و کازینو خطی فرعی از تنش و تعلیق ایجاد میکند که موازی با خط اصلی در حرکت است اما گهگاه از آن پیشی میگیرد. دست آخر هم یکی از بهترین فریبهای فیلم رقم میخورد و با یک مچکات عجیب و لذتبخش از صحنهی به قتل رسیدن هاوارد به گرفتن ساکهای دستی پر از پول توسط مرد غریبه در کازینو میرسیم که طبق قاعده این معنا را میرساند که دختر هم به قتل رسیده و یک باخت دیگر هم برای دار و دستهی هاوارد رقم خورده است. اما بعد یک روزنهی امید باز میشود و در آخر همه چیز به سکانس اول فیلم برمیگردد. آیا هاوارد زنده میماند؟
هیچ مهم نیست که فیلمنامه را چه کسی نوشته، فیلم را چه کسانی کارگردانی کردهاند و فیلمبردار، صدابردار و تدوینگر چه کسانی هستند. در نهایت تصویری که از این فیلم در ذهن بیننده ثبت میشود، تصویر آدام سندلر است که در نقش هاوارد بازی میکند و نشان میدهد که چه بازیگر توانا و قدرتمندی است. تصویری که ماندگار نخواهد بود مگر در کارنامهی آدام سندلر. داستانی که در ذهن نمیماند مگر با سکانس پایانی. فیلمی که به خاطر نخواهیم آورد، مگر با احساس دلهره و خشم ناگهانی در نقطهی پایان.